توضیحات
کتاب ۱۹۸۴ نوشتهٔ جورج اورول و ترجمهٔ احمد کسایی پور است. ۱۹۸۴ داستانی وهمانگیز و ترسناک از دنیای بیرحمی است که هیچکس در آن هویت و فردیت ندارد و همهچیز مردم حتی افکارشان هم کنترل میشود. در کشور توصیفشده در کتاب، سه وزارتخانه وجود دارد که شخصیت اصلی داستان در وزارتخانهٔ حقیقت آن کار میکند.
درباره کتاب ۱۹۸۴
۱۹۸۴ داستانی انتقادی نسبت به ساختارهای سیاسی تمامیتگرا و بسته است. هدف تیغ تیز نقد این کتاب ساختار اجتماعی و سیاسی اتحاد جماهیر شوروی است. موضوع این داستان سیاسی است و مکمل داستان قلعه حیوانات، دیگر اثر مشهور جورج اورول محسوب میشود. این کتاب سال ۱۹۴۹ منتشر شد و وقایع دوران جنگ سرد را پیشبینی کرد. ۱۹۸۴ رمانی پادآرمانشهری/ویرانشهری محسوب میشود. پادآرمانشهر جامعه یا سکونتگاهی خیالی در داستانهای علمیتخیلی است که در آن، ویژگیهای منفی و شر و سیاهی، برتری و چیرگی کامل دارند و زندگی در آن دلخواهِ هیچ انسانی نیست؛ جامعهای که نقطهٔ مقابل جامعهٔ آرمانی است.
دنیای ترسناکی که اورول در این کتاب به تصویر میکشد از سه کشور بزرگ، مقتدر و بیرحم تشکیل می شود که دائما با هم در جنگ هستند: اوشینیا (اقیانوسیه/اروپا)، اوراسیا (روسیهٔ بزرگ)، ایستاسیا (شرقآسیا).
محل وقوع داستان
داستان ۱۹۸۴ در لندن، یکی از شهرهای اقیانوسیه رخ میدهد. دولت مرکزی اوشینیا تمامیتخواه است و همه چیز را تحت کنترل دارد و به مردم میگوید چه کاری انجام بدهند، با چه کسی صحبت کنند، اوقات فراغت خود را چگونه سپری کنند، به چه چیزی فکر کنند، به چیزی باور داشته باشند؛ زیرا «برادر بزرگتر» همیشه ناظر آنهاست و نباید دست از پا خطا کنند.
وینستون اسمیت شخصیت اصلی داستان است. او سعی میکند با ظلم و ستم در اقیانوسیه بجنگد. وینستون در چنین جایی جرئت میکند با نوشتن افکار خود روی کاغذ و برقراری ارتباط با دختری به نام جولیا علیه ممنوعیتهای فردی رایج قیام و مبارزه کند.
در اواخر زمستان سال ۱۹۴۵، چند ماه پیش از تسلیم بلاشرط آلمان و خاتمهٔ جنگ جهانی دوم، جورج اورول برای تهیهٔ گزارشی از اوضاع واحوال جنگ به پاریسِ آزاد رفت. طی همین ایامِ اقامت کوتاهش در پاریس، تصادفاً با یکی از مهاجران تروتسکیستِ اوکراینی دیدار کرد که بهتازگی از چنگ پلیس مخفی استالین گریخته و به پاریس پناه برده بود. در میانهٔ گفتوگو، فعال اوکراینی به اورول گفت که بهرغم نفرت عمیقش از استالین و حکومت سرکوبگر خودکامهٔ شوروی، اعتقاد دارد آنچه روسیه را به لحاظ توان پایداری و روحیهٔ جنگاوری دربرابر تهاجم گسترده و قدرتمند ارتش آلمان یارای مقاومت بخشید و در کنار کمکهای تسلیحاتی و لجستیکی متفقین، ازجمله دلایل سرنوشتسازی بود که درنهایت به تغییر مسیر جنگ و شکست ارتش آلمان از نیروهای شوروی در جبههٔ شرق انجامید خویشتنداری و سرسختی شجاعانهٔ شخص استالین بود.
اورول در میدان جنگ
اورول تشنهٔ آزادی و عدالت بود و در عمل ثابت کرده بود که در این راه حاضر است حتی به میدان جنگ برود و جانش را به خطر بیندازد. همچنان که در جریان جنگ داخلی اسپانیا، بهرغم ازدواجش، در اولین فرصت با همسرش به بارسلون رفت و در صفوف مقدم جمهوریخواهان جنگید تا اینکه با گلولهٔ سربازان فرانکو زخمی شد. آزادی و عدالت را دو روی یک سکه میدید. در نگاه او، «عدالت» بدون «آزادی» نمیتوانست مفهومی داشته باشد و «آزادی» بدون «عدالت» معنایی نمییافت. در جوانی پس از پیوستن به «نیروی پلیس امپراتوری بریتانیا در شبهقارهٔ هند»، با مشاهدهٔ وضعیت مردم برمه و نقش خشونتبار استعماری بریتانیا در آن کشور، از «امپریالیسم» متنفر شده و سرانجام از آن کار کناره گرفت.
کتاب روزهای برمه حاصل همین تجربیات است. جایی هم که میدید «آزادی» با سردادن شعار «عدالت» وحشیانه پایمال میشود، «به یاد کاتالونیا» و مزرعهٔ حیوانات و ۱۹۸۴ را مینوشت. «تمامیتخواهی» (توتالیتاریسم) را دشمن اصلی جامعهٔ انسانی میدانست و فاشیسم و استالینیسم را بهیکسان نادرست میشمرد و محکوم میکرد.
خصوصیات اورول
اهمیت اورول در آن است که تلاش کرد در روزگاری سخت تیره و غبارآلود دنیا را چنان که هست ببیند. اخلاقگرای پرشوری بود که با شهامت تا جایی که در توان داشت کوشید از توهمات و تنگنظریهای ایدئولوژیک دنیای اطراف خود فاصله بگیرد و دربارهٔ خطر واقعی حکومتهای تمامیتخواه، که از نظر او تمامی دستاوردهای بنیادین تمدن انسانی را تهدید میکرد، به جهانیان هشدار بدهد.
موفقیتش در آن بود که از دل جهانی سرسامگرفته، کابوس هولناک ماندگاری خلق کرد که قرابت بسیاری با واقعیت زندگی آدمیان روزگار او و حتی نسلهای بعد داشت. به مدد دنیای اسطورهای آثارش اکنون بهروشنی میتوان از جهانی «اورولی» سخن گفت که گزارهها و مفاهیم آن مانند «همهٔ حیوانات با هم برابرند» و البته که «برخی برابرترند» و «برادر بزرگ مراقب توست» و «پلیس اندیشه» و «آزادی بردگی است» و «تلهاسکرین» و «اتاق ۱۰۱» و «دوگانهاندیشی» برای جهانیان کم وبیش آشناست.
کتاب ۱۹۸۴ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که میخواهند داستانی دربارهٔ حکومتهای توتالیتر بخوانند پیشنهاد میکنیم.
درباره جورج اورول
اریک آرتور بلر با نام مستعار جورج اورول در ۲۵ ژوئن ۱۹۰۳ در شهر موتیهاری، بیهار در هند متولد شد. وی داستاننویس، روزنامهنگار، منتقدِ ادبی و شاعر انگلیسی بود که بیشتر برای دو رمان سرشناس و پرفروشش رمان «مزرعه حیوانات» و رمان «۱۹۸۴» شناخته شد. هر دوی این کتابها به وضعیت حکومتهای دیکتاتوری میپردازند.
جورج اورول مدتی بهعنوان پلیس سلطنتی هند در برمه فعالیت میکرد. زندگی در هند و انگلیس سبب شد تا با فقر آشنا شود و این آشنایی، دیدگاهی جدید به او و کارهایش بخشید. اورول در دوران جوانی همیشه بهدنبال کسب تجربههای تازه بود به همین دلیل مدتی کنار فقرا، افراد بیخانمان و کارگرانِ فصلی لندن و پاریس زندگی کرد. او حتی مدتی در آشپزخانه یک هتل در بخش ظرفشویی کار میکرد. در همین زمان بود که تصمیم گرفت شروع به نوشتن تجربیات خودش از زندگی در فقر کند. کتابهای «آس و پاس در لندن» و «پاریس و دختر کشیش» حاصل همین تجربیات او هستند.
اورول در در دههٔ ۱۹۳۰ به اسپانیا رفت تا علیه ارتش فاشیست ژنرال فرانکو بجنگد. او در همین زمان درگیر بیماری مزمن ریوی شد. بیماریای که برای او نتیجه جنگ بود. اورول پس از جنگ کتاب درود بر کاتالونیا را بر اساس دیدههای خود در اسپانیا نوشت.
بیماری و وفات
زندگی او همواره درگیر اتفاقات جدید بود. کمی بعد از بستریشدن جورج اورول در بیمارستان بهدلیل بیماری مزمن سل که از زمان جنگ با آن درگیر بود درهمان بیمارستانی که بستری شد، با سونیا برونل ازدواج کرد. بسیاری از منتقدان معتقدند شخصیت سونیا الگوی اورول برای ساخت شخصیت جولیا در کتاب ۱۹۸۴ بود.
اورول عاشق کشیدن سیگار بود و حتی بعد از بیماری شدید ریهاش که نتیجه جنگ بود حاضر نشد سیگار را ترک کند و به همیندلیل در بیمارستان بستری شد و هفت ماه پس از چاپ کتاب «۱۹۸۴»، در ۲۱ ژانویه ۱۹۵۰ از دنیا رفت.
برخی از آثار جورج اورول عبارتاند از:
(۱۹۳۴) روزهای برمه/ (۱۹۳۵) دختر کشیش/ (۱۹۳۶) به آسپیدیستراها رسیدگی کن (پول و دیگر هیچ)/ (۱۹۳۹) هوای تازه (گریز)/ (۱۹۴۵) قلعه حیوانات/ (۱۹۴۹) ۱۹۸۴/ (۱۹۳۳)/ آس و پاسها در پاریس و لندن/ (۱۹۳۷) جاده بهسوی اسکله ویگان/ (۱۹۳۸) درود بر کاتالونیا.
بخشی از کتاب ۱۹۸۴
«یکی از روزهای سرد و آفتابی آوریل بود و ساعتهای شهر زنگ ساعت سیزده را مینواختند. وینستن اسمیت که برای درامانماندن از باد آزاردهنده چانهاش را در گریبان فروبرده بود، بهسرعت از درهای شیشهای «عمارت پیروزی» وارد شد، منتها نه آنقدر سریع که جلو ورود تنورهای از گردوخاک را به همراه خود بگیرد.
ورودی ساختمان بوی کلم و پادریهای کهنه میداد. در یک طرف، پوستری رنگی بر دیوار نصب بود، چنان بزرگ که برای استفاده در فضای داخلی ساختمان مناسب نمینمود. تنها یک چهرهٔ غولآسا به پهنای بیش از یک متر بر پوستر نقش بسته بود: چهرهٔ مردی حدوداً چهل وپنجساله، با سبیل پرپشت مشکی و سیمایی جذاب و مردانه. وینستن به طرف پلهها رفت.
استفاده از آسانسور بیفایده بود. حتی در بهترین شرایط هم بهندرت کار میکرد، چه برسد به حالا که برق ساختمان در ساعات روز قطع میشد. این بخشی از برنامهٔ صرفهجویی برای تدارک برگزاری «هفتهٔ نفرت» بود. آپارتمان در طبقهٔ هفتم بود و وینستنِ سی ونهساله، که زخم واریسی بالای قوزک پای راستش داشت، آهسته بالا رفت و چندبار میان راه ایستاد و خستگی درکرد.
در همهٔ طبقات، روبهروی آسانسور، پوستر آن چهرهٔ غولآسا از فراز دیوار به او چشم دوخته بود. از همان تصویرهای بهشدت برنامهریزیشدهای که هرطرف بروی، با چشمهایش دنبالت میکند. زیر تصویر نوشته بود «برادر بزرگ مراقب توست».
شما می توانید کتاب های مشابه دیگر را در لینک های زیر مشاهده نمایید:
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.