توضیحات
خانم جان همیشه توی کیفش زیره نبات دارد. ناهار که سنگین باشد، دست می کند توی کیسۀ مخملی کوچکی که سرش با منگوله بسته می شود، گرد ساییدۀ زیره نبات را می ریزد کف دست بچه ها. می گوید «یک باره بخورید که زیر دندانتان قرچ قروچ نکند.» حالا خیلی وقت است که دیگر زیره نبات نمی ساید. هاون دسته کوتاه برنجی اش یک مدت اسباب بازی دخترهای خانه بود. بعد گم شد. مهشید و مهسا هیچ چیز را سالم نگه نمی دارند.
دیشب مادرشان آوردشان گذاشت پیش من. خانۀ خانم جان برایشان بهشت است. مهشید از حوض خالی می ترسد، ولی مهسا اصلا ترس مرس حالیش نیست. سرآستینم را می کشد می برد دم زیر زمین، اصرار می کند که «بابایی، من اینجا خونه درست کنم با عروسکام؟ کی اینجا زندگی می کنه؟ چرا شبا صدای میومیوی گربه میاد از زیر زمین؟» و من پا می کشم که «ول کن عزیزم، اینجا که نمیشه بازی کرد، عین قبر می مونه…» از زیرزمین می ترسم، ولی جلوی دخترها بروز نمی دهم که این ظلمات نمور چقدر برایم خاطرات بد به همراه دارد. عجیب است که دختربچه به این سن، هیچ از ظلمات نمی ترسد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.