توضیحات
هر شب بعد از اجرای هدا گابلر در تئاتر سن ژرمن برایم دسته گلی می آورد پشت صحنه. دسته گل هایی بی نام و نشان. روی گل ها کارت هایی بود با دستخطی ثابت: “شما بهترین هدا گابلر تاریخ تئاتر هستید.” هرکه بود یا سر از تئاتر در نمی آورد، یا لطف اغراق آمیزی به من داشت و شاید هم دستم انداخته بود. دربارۀ هویتش برای خودم خیالبافی هایی می کردم: یک زن جوان که آرزو دارد بازیگر شود، یک دانشجوی خارجی پیگیر و شیفتۀ تئاتر که من را الگو قرار داده، یک هموطن خجالتی که از دیدن هموطنش بر صحنۀ یکی از مهم ترین تماشاخانه های پاریس به وجد آمده و بعد مثل احمق ها احتمال می دادم آوردن گل ها کار موعظ باشد. خیال می کردم می خواهد دلگرمم کند. با این فرضیۀ ساختگی حالم خوب می شد. فکر می کردم لابد جایی گوشه و کنار سالن می نشیند و اجرا را تماشا می کند و بعد آهسته و بی صدا از در خروجی بیرون می رود. موعظ اما آن قدر دست و دل باز نبود که هرشب پولش را حرام گل کند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.