توضیحات
رمان قهوه سرد آقای نویسنده داستان یک نویسنده به نام آرمان روزبه و یک دختر روزنامهنگار است. کتاب با یک خاطره از دروان کودکی آرمان شروع میشود. خاطرهای که در ادامه اساس اتفاقات بعدی کتاب است.
ماجرا از این قرار است که آرمان در کودکی عاشق دختری میشود که ۱۵ سال از خودش بزرگتر است و برای تمرین پیانو به خانه پیرزن همسایه میآید.
آرمان عاشق رفت و آمد این دختر برای یادگیری پیانو است. اما پیرزنی که به این دختر پیانو آموزش میدهد یک آهنگ بیشتر نمیداند و بنابراین آرمان تصمیم میگیرد نت های موسیقی آن ها را دست کاری کند تا آموزش پیانو مدت زمان بیشتری طول بکشد.
کتاب اینگونه آغاز می شود:
میخوام یه اعتراف بکنم!
من چند سال پیش دیوانهوار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم، عاشق یه دختر لاغر و قدبلند شدم که عینک ته استکانی میزد و پونزده سال از خودم بزرگتر بود، اون هر روز به خونهی پیرزن همسایه میاومد تا ازش پیانو یاد بگیره.
ازقضا زنگ خونهی پیرزن خراب بود و معشوقهی دوران کودکی من مجبور بود زنگ خونهی ما رو بزنه، منم هر روز با یه دست لباس اتوکشیده میرفتم پایین و در رو واسهش باز میکردم، اونم میگفت: «ممنون عزیزم!» لعنتی چقدر تودلرو میگفت عزیزم!
در ادامه کتاب می خوانیم:
بهم گفت: “تا حالا شکار رفتی؟” گفتم “نه”. گفت: “من قبلا می رفتم، ولی دیگه نمی رم. آخرین باری که شکار رفتم، شکار گوزن بود، خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم.
من بهش شلیک کردم، درست زدم به پاش. وقتی رسیدم بالای سرش هنوز جون داشت، نفس می کشید و با چشم هاش التماس می کرد. زیباییش جادوم کرده بود.
حس کردم که میتونه دوست خوبی واسه م باشه. می تونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسه ش درست کنم.
اما خوب که فکر کردم فهمیدم که این جوری اون گوزن واسه همیشه لنگ می زنه و هروقت من رو ببینه به یاد بلایی می افته که سرش آوردم.
از نگاهش فهمیدم بزرگ ترین لطفی که می تونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم.” بعدش گفت: “تو هیچ وقت نمی تونی با کسی که بدجور زخمیش کردی دوست باشی.”
درصورت علاقمندی به کتاب های داخلی دیگری مانند رمان قهوه سرد آقای نویسنده می توانید از کتاب نوشته های پراکنده صادق هدایت دیدن نمایید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.